علت تمارض به بیماری چیست؟
گاهي تعارضها و دوراهههاي زندگي آنچنان فزوني ميگيرد که رشته روزگار را از دست ميگيرد و انسان را از سلامت به گريزگاه بيماري ميکشاند. اين مساله البته امر مذمومي است. اعتبار انسان به فراخ بودن ظرف وجودي او است چنانکه ناملايمات روزگار را توان آن نباشد که او را به وادي خود بيمارپنداري ببرد. خودبيمارپنداري چند علت دارد؛ گاهي ناشي از اختلالي رواني است و فرد ناخودآگاه و غيرعمد اداي بيماران را درميآورد.
گاهي هم شخص به عمد تمارض ميکند و علايم جسمي يا رواني دروغين و غلوآميز را بروز ميدهد. هر دوي اينها بيانگر اعوجاج و به هم ريختگي رواني است، اما آنچه در اين مجال بنا بر شرح و وصف آن است، بروز بيمارگونه و شديد اينها نيست. برخي از افراد بيماري فرضي را بهانه ميکنند تا از محل کار و تحصيل غيبت کنند. کثرت گواهيهاي پزشکي نادرست گواه روشني بر اين مدعاست. برخي هم جلب توجه و عنايت ديگران را با خود را به بيماري زدن جلب ميکنند. بعضيها تمارض ميکنند تا از مسئوليت و پاسخگويي بگريزند. افرادي هم هستند که هميشه بيمارند چراکه فکر ميکنند عافيت در بيماري است! وسواس در سلامتانديشي هم ميتواند آدمي را همواره در مدار بيماري بچرخاند. از عوارض اين تلقي، ظهور و بروز پديدههايي همچون اعتياد به بيمارستان، نشانگان بيمار حرفهاي و ميل به جراحيهاي متعدد است. از اين بدتر توجيه رفتارهاي ناشايست خود با بيماري است. گاهي واقعا ميتوان علتي مشخص از نظر پزشکي براي ناراستيهاي رفتاري پيدا کرد اما مثلا جفا به همسر و فرزند و دوست و همکار به اين بهانه که من افسرده بودم يا در شرايط رواني يا جسمي بدي قرار داشتم، با مروت و انصاف سازگار نميافتد. درنگ کنيم؛ گاهي خودبيمارپنداري واقعا بيمارمان ميکند.
دکتر حميدرضا نمازي عضو گروه اخلاق پزشکي دانشگاه علوم پزشکي تهران